عزای حسین

آغلا شیعه گل فغانه باشلانوب عزا حسینه
گورسنوب عزا هلالی آغلار انبیا حسینه
گوز یاشی توکر آناسی دمبدم گلر فغانه
اوخشیوب دیر اغول وای اود ورار دل جهانه
سس سسه ویروب بو غمده یر گوی اهلی یانه یانه
واحسین دیر سراسر ائیلر آه وا حسینه

(قادری)

[ 28 آبان 1391برچسب:, ] [ 8:47 ] [ ]
[ ]

درود بر همکلاسی ها

با عرض سلام

در همین ابتدا، از دوستان خوش ذوقی که بانی این وبلاگ بوده اند، و با دست گل شان آن را طراحی کرده اند،صمیمانه سپاسگزارم. کار بسیار نیکویی است که همه یاران قدیم را دور یک شمع جمع کرده است. امیدوارم که همه دوستان در هر نقطه ای از این سرزمین زندگی می کنند در کمال صحت باشند و ایام به کامشان باشد. با آرزوی بهترین ها و همچنین به امید دیدار تک تک تان.

علیرضا سلیمان زاده 

[ 23 آبان 1391برچسب:, ] [ 17:7 ] [ ]
[ ]

يا حسين ...

ايام محرم فرا رسيده

دوباره قلبها به تپش افتاده

كودك و جوان و ميانسال و كهنسال

همه و همه آماده مي شوند

براي برگزاري مراسمي باشكوه

يا حسين

شما چقدر بزرگيد

چگونه مي شود خداوند به يك انسان

اين همه عزت و جلال بدهد

چگونه زيسته ايد كه خداوند محبت شما را

بر همه دلها انداخته

آنان كه شما را مي شناسند

آنان كه شما را نمي شناسند

همه و همه برايتان عزادارند

يا حسين

شما آينه تمام نماي عزت الهي هستيد

تا بحال احدي را در تاريخ سراغ ندارم

كه به اندازه شما عزيز و محبوب باشد

وقتي مي بينم كساني را كه

با تمام نداري و احتياجشان

با نام شما نذر مي كنند

وقتي مي بينم مادراني را كه

با نااميدي از تمام دنيا

به شما پناه مي آورند

و معجرهايشان را به زير پاي عزاداران شما مي اندازند

وقتي مي ديدم شمشيرهائي را كه

عاشقان شما بر سرهايشان فرود مي آوردند

وقتي مي بينم آن مشتهاي گره كرده اي را كه

دوستدارانتان بر سر مي كوبند

بيشتر به بزرگي شما پي مي برم

يا حسين

هيچوقت به خودم اجازه نداده ام

كه شما را مفرد خطاب دهم

شما بزرگيد خيلي بزرگيد

حتي بيشتر و بيشتر از يك جمع كثير

اين عزت و شرف و افتخار را خداوند

به هركسي ارزاني نمي كند

الحق كه شما بزرگ بوديد

بزرگ هستيد و بزرگ خواهيد ماند

( موسوي )

[ سه شنبه 23 آبان 1391برچسب:, ] [ 9:22 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]

ابلیس و خدا

 
شب در طلسم پنجره وامانده بود و من
بغضی میان حنجره جا مانده بود و من

از آن همه غریو غرورِ پلنگیم
یک دره انعکاس صدا مانده بود و من

در خانه ای که آینه حسی سه گانه داشت
ابلیس مانده بود و خدا مانده بود و من

هم آب توبه بود در آن خانه ، هم شراب
...
اخلاص در کنار ریا مانده بود و من

آنجا که پلک پنجره را خواب بسته بود
انبوهِ گیسوان رها مانده بود و من

بت بود یا خدای پرستش کدامیک ؟
حیرت به چشمِ قبله نما مانده بود و من

تا شیشۀ مشبکِ پرهیز بکشند
سنگی در آستین خطا مانده بود و من

ابلیس با خدا به تفاهم نمی رسید
تردیدها و دغدغه ها مانده بود و من

می رفت دل به وسوسه اما هنوز هم
یک پرده از حریر حیا مانده بود و من

فردا که آن برهنۀ معصوم رفته بود
ابلیس با هزار چرا مانده بود و من

قادري

[ 20 آبان 1391برچسب:, ] [ 14:18 ] [ ]
[ ]

عکسهای دختر آقای امین پور

[ چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:, ] [ 20:13 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]

داستانيه اين زندگي

 پیرمردی اسبی داشت و با آن اسب زمینش را شخم میزد . روزی آن اسب از دست پیرمرد فرار کرد و در صحرا گم شد .همسایگان برای ابراز
همدردی با پیرمرد ، به نزد او آمدند و گفتند : عجب بد شانسی ای آوردی .
پیرمرد جواب داد : " بد شانسی ؟ خوش شانسی ؟ کسی چه میداند ؟"
چندی بعد اسب پیرمرد به همراه چند اسب وحشی دیگر به خانه ی پیرمرد بازگشت . اینبار همسایگان با خوشحالی به او گفتند : " عجب خوش شانسی آوردی !"
 

...اما پیرمرد جواب داد : " خوش شانسی ؟ بد شانسی ؟ کسی چه میداند ؟ "
بعد از مدتی پسر جوان پیرمرد در حالی که سعی میکرد یکی از آن اسبهای وحشی را رام کند از روی اسب به زمین خورد و پایش شکست . باز همسایگان گفتند : " عجب بد شانسی آوردی ؟ "
و اینبار هم پیرمرد جواب داد : " بد شانسی ؟ خوش شانسی ؟ کسی چه میداند ؟ "
در همان هنگام ، ماموران حکومتی به روستا آمدند . آنها برای ارتش به سربازهای جوان احتیاج داشتند . از این رو هرچه جوان در روستا بود را برای سربازی با خود بردند ، اما وقتی دیدند که پسر پیرمرد پایش شکسته است و نمیتواند راه برود ، از بردن او منصرف شدند .
"خوش شانسی ؟
بد شانسی ؟
کسی چـــه میداند ؟"
هر حادثه ای که در زندگی ما روی میدهد ، دو روی دارد . یک روی خوب و یک روی بد . هیچ اتفاقی خوب مطلق و یا بد مطلق نیست . بهتر است همیشه این دو را در کنار هم ببینیم .زندگی سرشار از حوادث است .
 
(قادری)
[ 15 آبان 1391برچسب:, ] [ 13:57 ] [ ]
[ ]

شعر حميد مصدق و جوابيه فروغ

شعر زيباي سيب ( حميد مصدق )

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

 


 " جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق"

 

 

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

جوابيه زيباي جواد نوروزي به اين دو شاعر

دخترک خندید و

پسرک ماتش برد !

که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده

باغبان از پی او تند دوید

به خیالش می خواست،

حرمت باغچه و دختر کم سالش را

از پسر پس گیرد !

غضب آلود به او غیظی کرد !

این وسط من بودم،

سیب دندان زده ای

 روی خاک افتاده

من که پیغمبر عشقی معصوم،

بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق

و لب و دندان ِ

تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم

و به خاک افتادم

چون رسولی ناکام !

هر دو را بغض ربود...

دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:

" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "

پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:

" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "

سالها هست که پوسیده ام آرام آرام !

عشق ،قربانی مظلوم غرور است هنوز !

جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،

همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:

این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت

 

 

 

[ دو شنبه 15 آبان 1391برچسب:, ] [ 8:38 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]

عيد غدير مباركباد

عيد غدير بر همه همكلاسيهاي عزيز مباركباد

موسوي

[ جمعه 12 آبان 1391برچسب:, ] [ 17:35 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]

اندر احوالات بچه ها

سلام

در ابتدا عيد غدير رو به همكلاسيهاي خوب تبريك ميگم و اميدوارم هر روزتون سرشار از شادي و كاميابي باشه. يه موضوعي رو يكي از آشنايان چند روز پيش تعريف ميكرد ديدم با توجه به اينكه اكثرتون صاحب بچه هستينو هنوز اخماتون تو همه به شما هم بگم . تعريف ميكرد تا قبل از پخش مجموعه كلاه قرمزي امسال از تلويزيون هر وقت به دخترم آيدا ميگفتم جيگر بابا كيه بيدرنگ ميگفت آيدا اما بعد از پخش كلاه قرمزي هر وقت بهش ميگم جيگر بابا كيه ميگه «مامان»

شاد باشيد(قادري) 

[ 10 آبان 1391برچسب:, ] [ 16:41 ] [ ]
[ ]

هم اكنون منتظر ياري سبزتان هستیم

سلام

عرض ادب خدمت سروران و رفقاي مورخ/ با توجه به اينكه همشاگرديهاي عزيز هر كدوم در حوزه تاريخ صاحبنظر هستن و از اونجايي كه يكي از حوزه هاي كاري حقير نقد برنامه ها و فيلمها و سريال هاي تلويزيونيه  نقد دوستانو در برنامه هاي مختلف بويژه تاريخي  بر دو ديده ميذاريم  و اشكالات و انتقاداتتون رو در اختيار عوامل توليد و مسوولان صداوسيما قرار ميديم. مخلص شما قادري 

[ 8 آبان 1391برچسب:, ] [ 16:21 ] [ ]
[ ]

دلتنگي ( مطلب ارسالی از آقای قادری)

سلام و عرض ادب به دوستاي  خوب قديمي

سالهاست كه توفيق زيارت دوستان از ما سلب شده / امروز در حال جستجوي اسم دوستان بودم كه به اين وبلاگ برخوردم/ چه كار خوبي كردن دوستايي كه اين وبو راه انداختن. از اينكه ديدم بچه ها، بچه هاشون بزرگ شده و وقت ازدواجشونه خيلي خوشحال شدم. از اينكه بازم ديدم يه عده اي ادامه تحصيل دادنو رفتن بالابالاها خوشحال تر شدم . كاش ميشد يه ديدارخانوادگي ميذاشتيم همديگه رو ميديديم اونم تو تبريز. و اي كاش ميشد همه دوستان تو اين وب حضور داشتن كه بازم خوشحال تر ميشديم. اين سالها هر سفري كه پيش اومد و هر شهري كه رفتم يادي از دوست همكلاسيي كردم كه از اون شهر راهي دانشگاه ميشد. البته نشستهاي مختلفي از دانشجويان فارغ التحصيل به بهانه هاي مختلف در تهران برگزار ميشه كه جاي همكلاسيهاي ما خاليه.به جز اين عكس دسته جمعي كه خيلي هم وضوح نداره عكساي ديگه اي از دوستان نديدم اي كاش عكساي بيشتري از اون دوران و حال از دوستان ببينيم و چه خوبه دوستان محل سكونت و كارشونو بگن . شايد تو سفرايي كه پيش مياد بشه زيارتشون كرد يا اينكه كمكي كاري براي دوستان انجام داد. هميشه شاد و تندرست باشيد.به اميد ديدار. علي اصغر قادري7/8/91 تهران

[ 7 آبان 1391برچسب:, ] [ 13:2 ] [ ]
[ ]

فاطمه و کوثر

فاطمه و کوثر خانم 9 و 3 ساله فرزندان خانم  اشرف یاوری

[ دو شنبه 1 آبان 1391برچسب:, ] [ 8:15 ] [ فارغ التحصیلان ]
[ ]